کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

اونی که بودم

همیشه یک حسرت یا یک آه با من  بود آنگاه که می خواستم جای دیگری باشم یا کاش این میشد و کاش آن.همیشه از آنچه بودم ناراضی و ناخشنود. همیشه  چرا من؟  چرا من؟، دوست لحظه هایم بود. دیگر از تراژدی زندگی م خسته بودم آنچه را که معمولا همه آدمها داشتند از من دریغ شده بود ؟؟!! چقدر بود و چقدرنبود شده بودم!!!
  شبی آرامش را آرزو کردم. دلم میخواست همه آن شود که من می خواهم.  حال، آرام آرامم، نه اینکه آنچه را قبل آرزو و حسرتش را داشتم، امروز دارم ،نه!!!   از اینکه به  گونه ای دیگر اندیشیدن را هدیه دارم تا آرامش،  آنگونه که بایسته و شایسته من است، تجربه دمادمم باشد.

نظرات 1 + ارسال نظر
فایقه یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ

سپاس و سپاس و سپاس از او.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد