کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

تو...

تکرار تو شروع یک تکرار بی تکرار  است ...

بلاتکلیف

همیشه با رفتن شروع می شوی یکبار هم با ماندن تمام کن...

چه بی استعداد !!!

...خیلی دورها٬ عشق رو با الف٬ شین و غین نوشتم که سخت کتک خوردم خوب٬ حقم بود حالا که با عین و شین و قاف می نویسم میگن بد خطی...

پناهندگی

سالها به هر آنچه که فرار از خود باشد پناه بردم. خسته شدم و تقاضای مهاجرت دادم. یعنی کارم درست میشه یا باید وکیل بگیرم؟

قلم

اگر همیشه دست به قلم باشی شاید از قلم نیافتی.

بخشش

بخشش!!! چقدر گفتنش آسان و انجامش دشوار است، آن هنگام که خشم و کینه و خودخواهی حریفانت باشند. تا چه اندازه باید توانمند باشی که وقتی آنان با زیرکانه ترین ترفند ها می خواهند که پیروز میدان باشند . چه سخت است ندید گرفتن  منیت ها و حق دارم حق دارم ها و راضی شدن به آنچه که برای تو صلح و آشتی به ارمغان می آورد.
 اما بخشش! این کلام نرم و سیال و این کلید مهر و دوستی، همیشه به بهترین شکل ممکن همه کس را به آغوش فروتنانه خویش، دعوت  و زندگی را دلپذیر می کند.
باشد که این موهبت، طعم لحظه هایمان باشد.

حرف ربط


کلاس دوم ابتدایی.  لغات سخت این درس را پنج بار بنویسید.!!   یا، پس، اگر، نه، چون، چه، تا، اما،  که ...  من از اینها  ده بار نوشتم که کشیده ای سوزناک نوش جانم شد. گفتم چرا؟ بخدا اینها خیلی مهم اند، اگه تو جمله یادمون بره چی خانم؟ گفت: لغت سخت یعنی تشدید داشته باشه،  سخت نوشته بشه اما راحت گفته بشه آنقدر طولانی باشه که در دیکته اش جا بمونی ، فرق صاد و سین رو تشخیص بدی و ...
 من هم به حرف معلمم گوش کردم و حالا  زندگی برایم بی ربط است. آخر جای خالی ربط ها را ٬ رابطه را٬رابطه ها را٬ کلام را... چه  پر می کند.؟؟؟

تکرار قصه زن زیادی

۳۷ سالی داشت. سیه چرده٬ نازیبا و چادری برسر که با مادرش زندگی میکرد. خواهرانش همه شوهر رفته بودند و  این٬ چین ابروهایش را هر روز بیشتر می کرد تا روزی که همراه پیرمردی به خانه بخت رفت. بچه دار نمیشدند٬ کودکی را آوردند و برای بزرگ کردنش به تلاش شدند. کوتاه سالی گذشت که زن باردار شد اما دیگر وقت رفتن پیرمرد بود و رفت. او با حداقل حقوق بازنشستگی٬ خانه ای اجاره ای و هجوم یک دنیا چه کنم٬ چه کنم  ها به ماتم نشست. مادرش هم که قبلا رفته بود. هنوز چله پیرمرد نشده خواهران در خانه های خود را بستند. او ماند و هزاران چرا؟ فقط بر این عجبم!!  این زن نازیبا چگونه می توانست هراس در دل زنان شوهر دار آورد که اینگونه بر او خشم گرفتند.


هیچ نمیخواهم...

...هیچ نمی خواهم مگر بودنت را، اگرچه هزاران راه شیری مرا از تو فاصله باشد

من و کارگر

خوشا بحالت که غم نان ترا به بزرگراه های تهران کشانده و آنرا پیاده طی می کنی و بدا به حال من که با غبطه نداشتن ماشین شاسی بلند تو ترافیک مانده...

چایی

...می دونی چی زندگی رو کمی سخت می کنه ؟ اینکه یک روز تو دوست تنهایی آدمهای تنها بودی و حالا تنهایی تو براشون خنده داره ؟؟؟!!!! اینکه یکی روزی دل به گلایه هاشون می دادی و اشک هاشون رو پاک می کردی و یک چای گرم براشون می ریختی و حالا اگه بگی دلت می خواد باهاشون بازم چایی بخوری می گن من تو رژیمم فقط آب می خورم! تازه اینم با ایمیل فورواردی میگن؟!

آنقدر دلم گرفته بود که آنژیو جواب نداد عمل باز توصیه شد...