کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

چگونه...

چگونه تاب آورم این گردباد بی رحم تزلزل را٬ !!!

هیچ سویم اعتمادی نیست...

نظرات 16 + ارسال نظر
هومن سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ق.ظ http://thick-fog.blogfa.com

هیچ سو اعتمادی نیست...

راستی چرا؟؟

pastel سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ http://hb-20.blogfa.com

اعتمادی نیست بر کار جهان، بلکه بر گـــردون گـــــردان نیــز هم!

گاه چاره ای جز اعتماد نیست...

فرانک سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.atsehayeehsas.blogfa.com

تاب می آوری بی آنکه بخواهی ...

تاب می آورم...

ساسویه سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ http://http:/mahmodsasoye.blogfa.com

اعتماد را در در این سو وآن سو نخواهی یافت

به گرمای دل خویش باید چنگ زد

موافقم...

هومن سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ http://thick-fog.blogfa.com

نمیدونم. شاید من به کسی اعتماد ندارم...

منم دارم کم کم شک می کنم...
هیچ چیز دیگه جای خودش نیست ساختار شکنی خوبه!!! اما تزلزل رو نمی فهمم.
دلم از بعضی روابط گرفته...شایدم از خودم دلگیرم/ !!؟؟

خاک سرخ چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.khakesorkheman.blogsky.com

بی اعتمادی را در ابتدای روابط قرار دادن چیزی است که باب شده . خصوصا در دنیای مجازی . اینطور حداقل بیشتر در امانی از گزند نارفیقان .
وگرنه من هم خاک سرخ نبودم .


تو پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

به راحتی...
چی شده مهرنوش...گفته بودی دلت گرفته...؟
وقتی دلت میگیره بزار همونجوری بمونه...سعی نکن بازش کنی...بزار خودش به موقع باز میشه...شاید خیلی طولانی بشه...اما بزار بشه...
ولی اگه فک میکنی از من کاری بر میاد بگو...شاید برات انجام دادم...

زخمهایی که گاهی با یک تلنگر سر باز می زنند و هر از گاهی دلتنگی عجیبی روحت رو خراش میدهد. به قول تو زمان چاره اش و بس.
ممنونم عزیزم...
همه چیز مرتفع شد...

حسام جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ق.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

سیلی سرد زمستان است.../

حسام جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

همه چی بوی خون میده.../
بوی سرب.../

بوی خون!!!
دلم می گیرد...
پس بوی حیات کجاست؟

پیامستان جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ http://payamestan.com

آنگاه که دیوار اعتمادی نبود به خد تکیه می زنی و به به قدرت زانو و دستهایت پی می بری
پ ن : هرمصیبتی می تواند به موهبت و هر موهبتی به مصیبتی بدل شود ( ریچارد باخ )

اوهوم
ریچارد باخ و دوست دارم...

تو جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

همیشه دیر میرسم مهرنوش...مثل اینکه برای درد تو هم دیر رسیدم...
اما بیخیال...مهم نیست...

مهم اینه که هستی دوست من...

حسام جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

تا اطلاع ثانوی همه چی عدم حیات.../

pastel شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://hb-20.blogfa.com

مجبوریم به این اجبار!

جبر و جبر و جبر...گوییی همه زندگی همینه

من یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

گرد باد تزلزل کاری با تو میکنه که به راحتی تاب بیاری . اصلا یه کاری میکنه که تاب بیاری و رو همون گرد باد تابم بخوری . حتی واست سرسره هم میاره . گاهی همچین تورو میسرونه تو خودت که همه چی و یادت بره

متاسفانه همینطوره...

سیگاری دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ق.ظ http://30gari.blogsky.com

باید تو این گردباد ٫ بچرخی....تا خودش بخوابه....

چاره ای نیست...

سهیل شانه ساز دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ

شایدم اون گردباد هم در مورد تو همین نظر راداره.
چند وقتی بود این ورا نیومده بودم. چه خبرررررررره.
خوشحالم که می نویسی.
حالا چرا شما کم پیدایی؟
جات.تو. چلگوجه خالیه.
بای.

سلام آقای سهیل خوبید؟
من هستم... اما کمرنگ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد