نه صبوری دشت٬ نه غرور دریا٬ بی تو هیچ نمی آموزم...
...وقتی همه جا سراسر زوایه است٬ از انعطافم خوشم می آید...
تا کی؟ در در بازیهای کودکانه زخمی شوم؟
مرا با چهل سالگی ام صدا کنید!!!!!
دخترکان تنها٬ عاشق می شدند اگر٬ اشک های ما گردن آویزشان بود...
هنوز گریان از تازیانه های تاریخم!
تو چرا؟ به جرم عزیز داشتنت٬ محکوم به رفتنم می کنی؟