۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

يك حس غريب

دوست دارم يك روز صبح كه ايميلم را چك مي‌كنم،‌ يك نفر كه او را نمي‌شناسم چيزي برايم بفرستد كه برايم جالب باشد. دوست دارم اتفاق تازه‌اي برايم بيافتد. دوست دارم تازه شوم. اندازه شوم. دفتر عمرم ورق بخورد، پر آوازه شوم. دوست دارم خودم باشم. دوست دوست دارم تو هم خودت باشي. هماني كه نمي‌شناسمت.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

امشب ديگر شب مهتاب نيست/ مرضيه درگذشت

نمي‌خواستم چيزي درباره مرضيه بنويسم چون اين روزها هر چيزي كه مي‌نويسي، تعبيري سياسي پيدا مي‌كند. اما ديدم كه نمي‌شود. او هشتاد و پنج سال زندگي كرد و خاطره‌هاي زيادي براي مردم ما به گذاشت، هر چند كه خاطره‌ سال‌هاي اخيرش را دوست ندارم:
امشب شب مهتابه عزيزم رو مي‌خوام
و به اين ترتيب ديگر امشب شب مهتابي نخواهد بود. و او رفت تا به قول فروغ، تنها صدايي بر جا بماند. او ايران نبود و با اظهار نظرهايي كه مي‌كرد، جايي در ايران نداشت. اما ما خيلي از وقت‌ها چشم‌هايمان را مي‌بنديم و تنها به صدا گوش مي‌دهيم و چه فرق مي‌كند كه اين صدا، در محافل شخصي و غير شخصي،‌ چه اظهار نظرهايي كرده باشد. شايد مرضيه را در پرلاشز دفن كنند، همان‌جا كه هدايت و غلامحسين ساعدي خفته‌اند.
مرضيه سرطان داشت و خود مي‌دانست كه رفتني‌است. و امروز چهارشنبه، 21 مهرماه رفت.
مرضیه با نام اصلی اشرف‌السادات مرتضایی در سال ۱۳۰۴ شمسی در شهر تهران در خانواده‌ای هنردوست به دنیا آمد و به تشویق مادر خود به تمرین آوازخوانی پرداخت. این خواننده معروف و محبوب ایرانی در سال ۱۳۲۲ فعالیت هنری خود را با بازی در نمایش «شیرین و فرهاد» در تهران آغاز کرد و به موفقیت بسیار دست یافت. آن طور که در «دانش‌نامه آزاد ویکی‌پیدیا» آمده است، او نخستین خواننده زنی بود که در برنامه گل‌ها به آوازخوانی پرداخت.

هفته عجيبي بود و بگذشت/ توپ طلا براي علي پروين/ شكلات بخوريد و حرف بد نزنيد

اين هفته، يكي از عجيب‌ترين هفته‌هاي همه عمرم بود. نپرسيد چرا. چون هيچ‌كس از فلان مقام مسوولي كه رفته بود نمايشگاه كتاب لرستان هم اينو نپرسيد. بنده خدا گفت كه اين بهترين نمايشگاهي بود كه در همه عمرم ديده‌ام. هيچ كس هم نپرسيد كه اصلا قبلا نمايشگاه رفتي يا نه. اما قضيه من فرق مي‌كند. چون حتما هفته‌هاي قبلي بوده‌ام. شاهد و مدركش هم موجوده.

هفته گذشته، يعني اواخر هفته گذشته‌تر اعلام كردند كه ماريو وارگاس يوسا برنده نوبل ادبيات شده. در آن لحظه قيافه علي پروين جلوي چشمم آمد كه با آن شكم گنده‌اش، جايزه توپ طلاي جهاني را بالاي سر برده است. ممكن است علي پروين بازيكن خوبي بوده باشد، اما الان ديگر اصلا بازيكن نيست. ايضا ماريو بارگاس يوسا كه من همان جواني را هم دوستش نداشتم.

مي‌گويند كه روزي ماريو وارگاس يوسا داشته سوار خر مي‌شده. يعني به تازگي كه سن‌اش رفته بالا. كمي زور مي‌زند و نمي‌تواند. بعد بلند مي‌گويد: جواني كجايي كه يادش بخير. بعد كمي به اطراف نگاه مي‌كند و وقتي مي‌بيند خبري از ماركز و دن دليلو و فونتس نيست، مي‌گويد: آره. واقعا يادش به خير. دختر خوبي بود. هميشه كمك مي‌كرد سوار بشم.

در اين هفته كريم باقري هم خداحافظي كرد. علي پروين در مورد گفت: اي كاش آق كريم، تو تيروون ( همان تهران )، چار گوشه زيمينو مي‌بوسيد و مي‌لفت. پيشنهاد مي‌كنم كه بعد از بازي استقلال و پرسپوليس، آقا كريم به خاطر روي ماه علي آقا هم كه شده يكبار ديگر خدا حافظي كند. خداحافظي كه بد نيست. سلامتي مياره.

در هفته گذشته همچنين بحث يارانه‌ها جدي‌تر شد. يكي از اساتيد گفت كه فعلا مقدار يارانه‌ها را لو نمي‌دهيم چون خوب نيست. اما به نظرم بايد هر چه زودتر اين كار را انجام دهند. چون مردم به هر حال بايد بدانند كه چه خاكي به سر خودشان كنند.

از ظريفي پرسيدند: اين اعضا و جوارحي كه داري، همه‌اش مال خودت است.
هيچي جواب نداد. چون اگر جواب من و شما را مي‌داد كه ديگر ظريف نبود، مي‌شد خانم خانه يا ضعيف يا سليته.
يعني آدم بايد تكليف خودش را بداند ديگر.

خبرهاي هم در مورد شكلات منتشر شد. خلاصه اينكه اين مديرهاي شركت‌هاي شكلات سازي خوب دم خبرنگارها را ديده‌اند انگار. چون جملگي نوشته‌اند كه شكلات خوب است براي آدم و عمر را زياد مي‌كند و حضرت نوع، روزي سه بسته « توبلرونه » مي‌خورده و فلان كسك كه 1000 سال عمر مي‌كرده، « كيت كت » مي خورده. اما به نظر من همين « آيدين » و « آناتا » و « فرمند » خودمان را بخوريد بهتر است.
و آخرين خبر اينكه مرضيه، خواننده ايراني در پاريس درگذشت. آن طور که در «دانش‌نامه آزاد ویکی‌پیدیا» آمده است، او نخستین خواننده زنی بود که در برنامه گل‌ها به آوازخوانی پرداخت.

يك خبر ديگري هم بود كه يادم نمي‌آيد. بي‌خيال. اصلا اجازه بده ما در اين كار مشكاركتي نداشته باشيم.

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

آيا خانه سينما به سرنوشت انجمن صنفي روزنامه‌نگاران دچار مي‌شود؟

پيش از تحرير: مي‌گويند تيتر يا عنواني كه با علامت سوال تمام شود، اصلا خوب نيست،‌ اما ما كجاي كارمان خوب است كه اين يكي خوب باشد.

جلسه مطبوعاتي رسانه‌اي وزير ارشاد كه به مناسبت برپايي چهارمين جشنواره رسانه‌هاي ديجيتالي برگزار شد، چندان پر رونق و شلوغ نبود، آ‌ن‌هم نه براي آنكه خبرنگاران دوست ندارند تا در مراسمي از اين دست شركت كنند، كه روزنامه‌ها و سايت‌هاي خبري آن‌قدر كم شده‌اند كه تعداد كمي مي‌توانند براي تهيه خبر به مراسمي از اين دست بروند.

اما همه اين مسايل دليل نمي‌شود كه حرف‌هاي مهم گفته نشود. وزير ارشاد چند نكته را مطرح كرد كه تقريبا رسانه‌ها آن را نقل كرده‌اند و خواهند كرد. اما او يك نكته مهم در مورد خانه سينما گفت كه شايد از نظرها دور مانده باشد. وزير ارشاد از "انجمن صنفي روزنامه‌نگاران ايران" گفت كه چندي است تعطيل شده است . يا تعطيل‌اش كرده‌اند. و دليل اين تعطيلي هم به نظر او، سياسي كاري انجمن صنفي روزنامه‌نگاران بوده است.

وزير ارشاد گفت كه انجمن بايد در كارهاي صنفي فعاليت مي‌كرده، مثلا وام مي‌داده يا امنيت شغلي اعضا را تامين مي‌كرده ، اما در نهايت دچار سياسي كاري شده و بعد هم پلمپ. و اين حرف‌ها را زماني مطرح كرد كه از ماجراي مراسم خانه سينما اظهار گلايه مي‌كرد. يعني معتقد بود كه آن مراسم مي‌خواسته جنب.ش سبز را به نوعي زنده كند. يعني يكي مچبند سبز بسته و دستش را برده بالا و ديگري هم خواستار بازگشت فيلمسازهاي ضد انقلاب بوده... و اين‌ها يعني سياسي‌كاري. همان كاري كه انجمن صنفي روزنامه‌نگاران كرد.

وقتي اين دو را كنار هم مي‌گذاريم، نتيجه چندان جالب نيست. يعني ممكن است خانه سينما را تعطيل كنند؟

بعد از تحرير: مرگ مي‌خواي؟ برو خبرنگار شو...

بگذاريد مهران مديري يك هنرمند بماند

همه كساني كه بازي ديشب ايران و ايتاليا را ديدند،‌ خوب مي‌دانند كه بازيكن‌هاي واليبال ما اگر دچار احساسات نمي‌شدند و واقعا خودشان بودند،‌ اين بازي را مي‌بردند. اما آن‌ها در لحظاتي از بازي به واسطه احساسات پيش افتادند و در لحظاتي ديگر به همين دليل باختند.
اين نكته ريشه در فرهنگ ما دارد كه سال‌هاست با آن زندگي كرده‌ايم. ما ايراني‌ها مردماني احساساتي هستيم. اگر حس پيروزي در رگمان گردش كند، پيروز خواهيم بود و اگر روحيه خود را ببازيم، شكست حتمي خواهد شد. آنچنان كه در ست دوم بازي با ايتاليا بازي كرديم و در ست پاياني چنان بوديم تا ببازيم.
ما بازي با ايتاليا را باخيتم كه هر چند اشك خيلي‌هامان را در آورد، اما در نهايت فرصت بسيار است و جوانان بسياري در راهند تا در آينده، با اقتداري بيشتر پيروز ميدان باشيم. نكته اما در زندگي ماست و اينكه افتادن به دام احساسي‌گري چه آفتي براي ما خواهد داشت. و اين آفت‌ها گاه بسيار بزرگند.
برسيم به مهران مديري، هنرمندي كه همواره او را دوست داشته‌ام، چه زماني كه در "نوروز 72"، چهره‌اي ناشناخته بود در كنار چند چهره ناشناخته ديگر و چه زماني كه در دوران مجلس ششم، با نمايندگان شوخي كرد و صداي خيلي‌ها را در آورد. وقتي كه چندي قبل و در مراسمي ديگر از كمال‌المك گفت و حمايت از هنرمندان پيشكسوت را طلب كرد هم دوستش داشتم . بعدش هم دوستش داشتم و برايم مهم نبود كه در فلان جلسه كه باعث بدنامي چند هنرمند شد، شركت كرده باشد يا نه.
اما زماني كه "قهوه تلخ" در آستانه پخش عمومي قرار گرفت. احساس كردم با مديري فرسنگ‌ها فاصله دارم. زماني كه ديدم موج تبليغات اينترنتي و دهان به دهان، احساسات مردم را به بازي مي‌گيرد تا چند حلقه بيشتر سي‌دي به فروش رود حس كردم با مديري بيگانه‌ام.
شايد روح آقاي بازيگر از ماجرا خبر نداشته باشد. اما چندي است كه بعضي‌ها از سر بي‌خبري كاري را آغازيده‌اند كه چندان در شان او نيست. مي‌گويند كه چون مديري از چند مقام دولتي انتقاد كرده و در فلان جلسه شركت نكرده است، اجازه پخش سريال‌اش را نداده‌اند. پس جماعت بشتابيد و سي‌دي‌هاي بهترين كارگردان طنز ايران را بخريد. كپي نخريد تا فروش سي‌دي‌هاي او بالا رود و فلان و بهمان. اصلا هم به استناد حرف‌هايشان توجهي ندارند.
در اين‌كه بايد سي‌دي‌هاي اصل ( اورژينال ) بخريم كسي شكي ندارد . در اين كه مهران مديري يكي از طنازان خوب تلويزيون ايران است شكي نداريم. در اين‌كه بايد سريال او را كه در قالب سي‌دي‌ها اصل بخريم مشكوك نيستيم، اما از اين‌كه عده‌اي مي‌خواهند با استفاده از احساساتي‌گري و بازي با احساسات مردم به نان و نوايي برسند ، قضيه برايمان كمي مشكوك مي‌شود.
همه مي‌دانيم كه اگر قرار بود اجازه پخش به سريال مديري ندهند، اجازه پخش ويديويي آن را نيز نمي‌دادند. همه مي‌دانيم كه اگر انتقاد مديري از فلان مقام دولتي، مثلا او را در محاق مميزي برده باشد، وزارت ارشاد كه خود بخشي از دولت است اجازه اكران خانگي را نمي‌داد. همه مي‌دانيم كه اگر شركت نكردن در فلان جلسه، دليلي براي پخش نشدن تلويزيوني "قهوه تلخ" شده باشد، به همان دليل مشابه وزارت ارشاد مي‌تواند پخش خانگي آن را نيز با دشواري مواجهه كند.
اما چنان نيست و همه اين را مي‌دانيم. اين‌كه اشكال ماجرا كجاست، نكته‌اي نيست كه در اين نوشته بخواهيم به آن بپردازيم. اما چنان‌چه عوامل سريال با رسانه‌ها گفتگو كرده‌اند، انگار مشكلي مالي با تلويزيون بوده و تلويزيون با رقم درخواستي تهيه‌كننده موافق نبوده است. همين.
آيا سزاوار است در اين شرايط كساني با استفاده از احساسات مردم، نكته‌اي متفاوت را مطرح كنند؟ آيا شان مهران مديري را بايد اين‌قدر پايين بياوريم كه نيازمند چنين تبليغاتي باشد؟ آيا كار او چنان پتانسيلي ندارد كه خود به خود به خانه‌ها و دل‌هاي مردم راه پيدا كند؟
همگان مي‌دانيم كه مهران مديري چنين قدرتي را دارد. همه مي‌دانيم كه گرچه او بهترين كارگردان طنز ايراني نيست، اما بي‌شك يكي از بهترين‌هاست. و همه مي‌دانيم كه اين بازي در شان او نيست، چه كساني كه گذشته او را يادآوري مي‌كنند و براي شوخي با نمايندگان مجلس ششم طردش مي‌كنند و چه كساني كه نرفتن او را به فلان مجلس دليلي بر قهرماني‌اش بر مي‌شمرند. همه مي‌دانيم كه مديري يك هنرمند است. پس بگذاريد او يك هنرمند بماند. او را وارد اين بازي‌ها نكنيم.

تذكر : اين مطلب روز گذشته در سايت خبر آنلاين منتشر شد و بازتاب‌هايي داشت كه در صورت تمايل مي‌توانيد آن‌ها را اينجا بخوانيد.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

منتقد يا مولف؟ احمدي‌نژاد كدام يك است؟

چند سال پيش يكي از هنرمندان كه حتا الان اسم‌اش را به خاطر ندارم، گفت كه "منتقدان، هنرمندان شكست‌خورده‌اند." او فكر مي‌كرد كه هر وقت كسي نتوانست هنرمند شود، احتمالا منتقد سينمايي يا ادبي خواهد شد. اين‌كه اين دوست ما چقدر درست مي‌گفت از آن چيزهايي نيست كه بخواهم در موردش بنويسم . اين‌جا مي‌خواهم از سخنراني شب گذشته آقاي رئيس‌جمهور در مجمع عمومي سازمان ملل بنويسم. حالا اين كه منتقد و سخنراني چه ربطي به هم دارد، به صبر و حوصله شما بر مي‌گردد كه تا اندازه تاب مي‌آوريد و تا آخر مطلب مي‌خوانيد.

حرف‌‌هاي احمدي‌نژاد واقعا قشنگ بود. شايد براي اهل سياست اين حرف‌ها قشنگ نباشد، اما براي من كه كلا به همه چيز مشكوكم، اين حرف‌ها قشنگ بود. او از واقعه 11 سپتامبر نوشت و اين‌كه اين ماجرا مستمسكي شده براي امريكا تا سنگ خودش را به سينه ديگران بزند. شايد اين حرف از نظر سياسي غلط باشد. يا الكي باشد. ( البته اونا مي‌گن‌ها ) يا اصلا با خودمان فكر كنيم كه چرا طرف آن‌را گفته. اما وقتي نگاهي فلسفي به آن بيندازيم خواهيم ديد كه بد هم نيست‌ها. خيلي‌ها قبلا از اين حرف‌ها زده‌اند كه اتفاقا بعضي‌هايشان فيلسوف پست‌مدرند. مثلا بودريار در سال‌هاي جنگ عراق ( آن جنگ اولي كه طوفان صحرا داشت )، گفت كه جنگ عراق اتفاق نيافتاده. يعني همه اين‌چيزهايي كه ما ديديم كار رسانه‌ها و تبليغات بوده. ( مثلا خيلي از اين دستگاه‌هاي شكم لاغر كن كه واقعيت ندارند و كلا سر كاري هستند.)

حالا چه اشكالي دارد كه رئيس جمهور ما حرف‌هاي فلسفي بزند و پست‌مدرن باشد؟ چه اشكالي دارد كه يك سوال طرح كند؟ چطور مي‌شود نخست وزير شما ، كارتون دوبله مي‌كند، تخت با مانكن هديه مي‌گيرد، خانم بازي مي‌كند و تا وقتي به رئيس جمهور ما مي‌رسد، نمي‌شود كمي فلسفي باشيم؟

اما اگر تا اين جاي كار حوصله‌تان سر نرفته باشد برايتان خواهم نوشت اصل مطلب را. اما ااميدوارم با فاميل نشده باشيم . منظورم همان فحش‌هايي است كه شايد نثارم كرده باشيد. البته داخل پرانتز عرض كنم كه در مورد دادن نكات زيادي مطرح است. اگر شما آقا باشد اين كار برايتان خوب نيست. و اگر خانم باشيد ( خير است انشاالله) مهم نيست، چون فحش دادن خانم‌ها معمولا مثل مشت‌هاي نرمي است كه موقع عصبانيت به شما مي‌زنند و شما قلقلكتان مي‌آيد و مي‌گوييد باز هم بده. فحش بده. او هم مي‌گويد دروغ بگو پينوكيو . دروغ بگو . بد. بد. ... و از اين چيزها. مي‌دانم كه دلتان مي‌خواهد بيشتر زواياي اين مساله را باز كنم، اما من ماجراي منتقد و هنرمند را خواهم نوشت.

در سخنراني ديشب، رئيس جمهوري از وتو كردن نقد كرد. كه ديگر دوست و دشمن قبول كردند حرفش پربيراه نيست. از سياست‌هاي جنگ‌طلبانه آمريكا و غرب گفت. و خلاصه كلي نقد كرد. اگر او نمي‌توانست رئيس جمهور يك كشور باشد احتمالا با خودمان مي‌گفتيم چون هنرمند نشده و دستش به قدرت نرسيده، از اين حرف‌هاي منتقدانه مي‌زند. اما آقاي رئيس جمهور كه خودش هم دستي بر آتش دارد چرا از اين حرف‌هاي منتقدانه مي‌زند؟ يعني هنرمند بودن و منتقد بودن، اين‌جوري نيست كه اگر طرف نتوانست رئيس جمهور شود نقد قدرت كند. اين‌جاست كه حرف آن دوست هنرمندانمان نقض شد و من سال‌ها به دنبال اين قضيه بودم تا مشت محكمي به دهان اين ياوه‌گوي ضد منتقد بزنم. ( بابا جون من نقد ادبي و سينمايي مي‌نويسم خوب. تا حالا خوردم و دم نزدم)

ياد شعري از دوست و استاد بزرگوارم سيد علي صالحي افتادم كه حال همه ما منتقدها خوب است. اما تو باور.... ( اي بابا . اين فعل‌هاي فارسي هم همش به نكن و بكن مربوط مي‌شود)


۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

شغل كثيف و بي آبروي نويسندگي

چندي پيش و بعد از مدت ها گذارمان افتاد به يكي از كشورهاي همجوار. و از قضا شهري كه نصف‌اش اروپايي و نصف‌اش آسيايي است. ما هم كه از بچگي بزرگترين خلافمان اين بود كه سي دي غير مجاز گوش بدهيم، گفتيم سري به يكي از كتابفروشي‌ها برويم. هر چه همراه اول محترم گفت كه بابا تو كه تركي بلند نيستي تا كتاب بخري و سي دي ها به 1/100 قيمت توي ايران پيدا مي‌شه، گوش ندادم و وارد كتابفروشي شدم.

چشمتان روز بد نبيند. وارد كتابفروشي كه شدم هوا روشن بود، خارج كه شدم هوا تيره تار بود.

كلي سي دي مختلف ديدم. كلي كتاب ديديم به زبان انگليسي، تركي و آلماني. شايد باورتان نشود. سي دي آلبوم هاي jacqe berel را او ديدم. اما فقط توانستم يك سي دي احمد كايا بخرم. 14 yt، يعني 10000 تومان.

چند روز بعد يك ديكشنري تركي به فارسي خريدم. 7 هزار تومان.

و اين يعني نويسنده يا خواننده اين كتاب‌ها چيزي گيرش مي‌آيد. اينكه از گرسنگي نميرد. اما ايران بر عكس است. از آن طرف مي‌گويند كه بچه خوبي باش و چيزهاي بد ننويس. از اين طرف هم وقتي مي‌خواهند كتاب و سي دي‌ات را بخرند، فكر مي‌كنند دارند بهت حال مي‌دهند كه قرار است نوشته‌ات را بخوانند. اين است كه نويسندگي تبديل مي‌شود به شغلي كثيف و هيچ‌كس حال نمي‌كند بنويسد و ادبيات ايران هم درجا مي‌زند.

پند اخلاقي: اگر مي‌خواهيد ادبيات ايران پيشرفت كند، بايد كتاب گران شود. يعني از اين حالت مفت بودن دربيايد.

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

شعر و سياست

خيلي وقت پيش، فيم مستندي درباره شاملو ديدم. از شاملو پرسيدند كه ارتباط شعر و سياست چيست؟
گفت: ارتباط شعر و سياست شبيه ارتباط نخود فرنگي و كلاه سيلندر است. يعني هيچ ارتباط به هم ندارند.
به همين دليل است كه معتقدم شاعر از انسان و دردهايش مي‌نويسد. همين. و حالا ممكن است كسي برداشت سياسي كند. اين قضيه هيچ ربطي به شاعر ندارد و شاعر شعار نمي‌دهد. و البته انسان و دردهايش به سياست بي‌ربط نيستند شايد...

بياييد و با هم نويسندگانمان را دوست داشته باشيم

ده سال از درگذشت شاملو گذشت، اما در شرايطي كه همه انتظار داشتيم كه مراسمي در خور اين شاعر ايراني برگزار شود،‌ اتفاق خاصي نيافتاد و ادبيات باز هم در حاشيه اتفاق‌هايي افتاد كه ربطي به آن ندارد.


شاملو در همه دو دهه‌اي كه بعد از انقلاب در ايران زندگي كرد، كتاب‌هايش را منتشر كرد و اگر نقدي داشت، آن‌گونه نبود كه باعث گله و شكايت كسي شود. او هرگز بازداشت را تجربه نكرد و بیشتر کتاب هایش منتشر شد، چون شاملو شاعري بود كه مي‌خواست در كشورش زندگي كند و همه قانون‌هاي كشورش را مراعات مي‌كرد. اگر هم نقدي بود، اگر هم صحبتي بود و اگر گلايه‌اي، همه براي كشوري بود عاشقانه دوستش داشت، براي مردمي بود كه هميشه براي آن‌ها سروده بود.


در اين شرايط همه انتظار داشتيم كه ياد اين شاعر گرامي داشته شود . همه انتظار داريم كه بزرگداشت شاملو، بزرگداشتي براي شعر و ادبيات باشد. كه نشد. اما بي‌اعتنايي به ادبيات، قاطي كردن شعر و سياست فقط مربوط به شاملو و دهمين سال درگذشتش ندارد. از آن سوي بام، كساني قدر شاعراني همچون قيصر امين‌پور را نمي‌دانند، چون فكر مي‌كنند كه او شاعري دولتي است. كه نبود. كساني كه شعر و سياست را قاطي مي‌كنند فراموش مي‌كنند كه ادبيات خانواده بزرگي است كه جايي براي ديگران در آن نيست، آنچنان كه قيصر شعر فارسي، قيصر امين‌پور ، فروغ فرخزاد را خواهر خود مي‌دانست. حالا شما تلاش كنيد تا اسم فروغ را ادبيات حذف كنيد. باور كنيد كه نمي‌شود.

صادق هدايت 60 سال پيش مرده است

صادق هدايت يكي از آن نويسنده‌هايي بود كه هرگز كار سياسي نكرد. او در روزهايي كه همه عضو حزب توده مي‌شدند و كمونيست شدن مد بود، عضد اين حزب نشد. هدايت به عنوان يك نويسنده و روشنفكر، منتقد بود. فقط همين . نه بيشتر و نه كمتر.


او به كساني كه احساسات مردم را بازيچه‌ قرار مي‌داند تا جيب‌هايشان را پر كنند، انتقاد مي‌كرد. او يكي از بزرگترين منتقدان رضا خان بود و همه مي‌دانند كه داستان "سگ ولگرد" او بيشتر از همه به استبداد رضاخان برمي‌گرد. درست در همان روزها بود كه هدايت ايران براي رجاله‌ها گذاشت و به غربت پناه برد. هدايت در غربت هم وضع خوبي نداشت تا آن‌كه جهان را گذاشت را گذاشت و رفت.
صادق هدايت روي خيلي از نويسنده‌ها تاثير گذاشت، از جمله جلال آل‌احمد. مي‌گويند هدايت اصلا از رفتن به جشن عروسي و اين چيزها خوشش نمي‌آمد، اما به جشن سيمين و جلال رفت. و جلال آل احمد هم تاثير خيلي زيادي از او گرفت. و جلال همان نويسنده‌اي است كه "غربزدگي" و "در خدمت و خيانت روشنفكران" را نوشت. او حتي يك بار هم در اين كتاب‌ها هدايت را نقد نكرد. و نكته جالب ديگر اينكه كتاب‌هاي صادق هدايت بارها بعد از انقلاب تجديد چاپ شده‌اند.


هدايت 60 سال است كه مرده، يعني 27 سال قبل از انقلاب. اما اين روزها بعضي‌ها يادشان افتاد كه كتاب‌هايش خوب نيستند. و واقعا هم بعضي از كتاب‌هاي صادق هدايت خوب نيست، نه براي اينكه محتواي خوبي ندارد. بعضي از كتاب‌هاي هدايت واقعا خوب نيستند، چون شعاري هستند و مدام شعار مي‌دهند، به جاي آنكه داستان يا شعر باشند. بيشتر منتقدان ادبي هم اين مساله را تاييد مي‌كنند و بدون اينكه اتفاق خاصي نياز باشد، اين كتاب‌ها به مرور حذف مي‌شوند. اما اين روزها بعضي‌ها خواسته و ناخواسته باعث مي‌شوند كه اين كتاب‌هاي نه‌چندان خوب، اسم‌شان دوباره بر سر زبان‌ها بيافتد، آن‌هم كتاب‌هايي كه گذر زمان داشت حذف‌شان مي‌كرد.


همان‌طور كه كسي به كتاب "آهنگ‌هاي فراموش‌ شده" شاملو را جدي نمي‌گيرد چون كار خوبي نيست و خود شاملو هم اصلا دوست نداشت دوباره منتشر شود، كارهاي بد و ضعيف صادق هدايت هم در گذر زمان حذف مي‌شود، اما نمي‌شود كارهايي مثل "بوف كور"، "سگ ولگرد"،‌ "داش آكل" و "سه قطره خون" را نديده گرفت. اجازه بدهيم كه زمان اين كارهاي بد را الك كند.


شاملو يك شاعر و شهروند ايراني بود

درست يك دهه از مرگ احمد شاملو مي‌گذرد. در اين دهه اتفاق‌هاي زيادي افتاد كه ربطي به شاملو ندارد، اما همين اتفاق‌ها كه ربطي به شاعر ندارد باعث شدند تا او مدام در حاشيه قرار بگيرد.


امسال هيچ مراسمي براي شاعر برگزار نشد ، حتي به اندازه يك آدم معمولي كه خانواده‌اش برايش بزرگداشت مي‌گيرند، براي شاملو مراسمي برپا نكردند. يعني شاعري كه شعرهايش به زبان‌هاي مختلف ترجمه مي‌شود، شاعري كه خيلي از مردم شعرهايش را زمزمه مي‌كنند، روزنامه‌نگاري كه منتقد هميشگي رژيم شاه بود، مترجمي كه شعرها وداستان‌هاي خيلي خوبي را به فارسي ترجمه كند، شهروندي درجه دو در ايران به حساب مي‌آيد.


شايد مي‌گويند كه برگزار شدن مراسم بزرگداشت شاملو، ممكن است تشنج ايجاد كند كه البته واقعا اين‌طور نيست. حتي مراسم راهپيمايي شاعر هم باعث اين كار نشد. در ضمن آيا مي‌شود مسابقه فوتبال استقلال و پرسپوليس را برگزار نكرد، چون ممكن است داور اشتباه كند يا فلان بازيكن حرف بدي بزند؟ شايد تماشاگران صندلي‌هاي اتوبوس را خراب كنند و خيلي شايد ‌هاي ديگر، اما مسابقه برگزار مي‌شود.


ما شاملو را دوست داريم، نه فقط براي اين شعرهاي قشنگي مي‌گفت و حس آدم‌ها را خوب بيان مي‌كرد. او را دوست داريم چون نويسنده‌اي پژوهشگر بود. فرهنگ چند جلدي «كوچه» را مي‌شود نديده گرفت؟ تصحيح ديوان حافظ را مي‌شود نديد؟ ترجمه‌هاي بي‌نظيرش را مي‌توانيم كنار بگذاريم؟ سابقه‌اش در روزنامه‌نگاري را مي‌توانيم نبينيم؟ اصلا فكر كنيم شاملو شاعر نيست،‌ اما فقط براي همان فرهنگ «كوچه» نبايد ستايش‌اش كنيم؟


به قول خود شاملو، كه هميشه مي‌خواست در ايران زندگي كند و ايراني باشد، "روزگار غريبي است".


شعرهاي قيصر شناسنامه اويند

اما این مسایل فقط به دولت و مسایل دولتی مربوط نیست. درست در شرايطي كه شاملو و هدايت به دليل بي‌سليقه‌گي قرار است حذف بشوند، عده‌اي كه خودشان را مثلا روشنفكر مي‌دانند،‌ قيصر امين‌پور را، قيصر شعر فارسي را بي‌آنكه بخوانند رد مي‌كنند، چون مي‌گويند كه او شاعري دولتي است و شعرهايش دولتي‌اند. چه بي‌رحمند اين دوستان و چه تلخ است بي‌آنكه چيزي را بخواني، درباره‌اش قضاوت كني.


وقتي قيصر رفت،‌ وقتي كه او ما را با دنيايمان تنها گذاشت، جلوي بيمارستان دي، محمدرضا شفيعي كدكني جلوي بيمارستان زار مي‌زد. شفيعي كدكني آدم كوچكي نيست. هيچ ربطي هم به دولت ندارد. اين روزها هم در يكي از دانشگاه‌هاي آمريكا درس ادبيات مي‌دهد و تحقيق مي‌كند. شعر قيصر بود كه او را به جلوي بيمارستان كشاند و نه چيزي ديگر.


حالا كمي كلي‌تر به قضيه نگاه كنيم. ما هميشه به آدم‌هايي كه زندگي خصوصي افراد را در كارهايشان دخالت مي‌دهند، انتقاد مي‌كنيم. مثلا مي‌گوييم كه اگر شاملو فلان اشتباه را در زندگي شخصي‌اش كرده، هيچ ربطي به آثارش ندارد. اما چرا وقتي به آدمي مثل قيصر امين‌پور مي‌رسيم، كارهاي نكرده‌اش را بهانه مي‌كنيم؟ خوشبختانه آن‌هايي كه قدشان كوتاه است و مي‌خواهند براي ادبيات نسخه بپيچند، در همان خان اول مي‌مانند. مردم خودشان راه درست را انتخاب مي‌كنند. اين روزها شعرهاي قيصر شعر فارسي كه در اوج خلاقيت ما را تنها گذاشت، بيشتر خواننده را در ميان جوان‌ها دارد. جوان‌ها به اين حرف‌ها توجهي نمي‌كنند و آن‌چيزي را مي‌خوانند كه دوستش دارند.


قيصر ، شاعر بود و عافيت‌طلب نبود. قيصر تنها بود و اگر نبود، در سومين سالگردش مراسمي در شان‌اش برگزار مي‌كردند. قيصر تنها بود و اگر نبود، مزارش را در شان يك شاعر درست مي‌كردند، كتابخانه‌اي كه مي‌خواستند كنار آرامگاهش بسازند پيشكش.
و جالب آنكه بعضي‌ها همين حرف‌ها را به نوعي در مورد سهراب سپهري هم مي‌زنند. بيچاره سهراب، فقط يك و نيم سال بعد از انقلاب زنده بود.

فروغ از شعر فارسي حذف شدني نيست

44 سال از مگر فروغ فرخزاد گذشته است، شاعري كه همگان اهميتش را در زبان فارسي مي‌دانيم. آن وقت در تذكره‌اي كه چند وقت پيش منتشر شد، اسم فروغ را حذف كرده بودند. واقعا آيا مي‌شود كه فروغ را حذف كرد؟


فروغ فرخزاد دو دوره شاعري دارد كه خودش هم نيمه اولش را خيلي قبول نداشت. او خودش را به دوره بعد از "تولدي ديگر مربوط مي‌دانست. مي‌گفت كه "عصيان" و "ديوار" به دختركي تازه كار تعلق داشته كه خيلي كار برايش جدي نبوده. او مي‌گفت كه "تولدي ديگر" شروع كار شاعري‌اش است و از قضا بعد از آن، كتابي منتشر نشد ، هر چند كه بعد از جوانمرگي فروغ، "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" منتشر شد.


حالا شما بياييد در مورد شاعري كه فقط همين يك كتاب "تولدي ديگر" را نوشته بحث كنيد، اگر چه خيلي از شعرهاي كتاب‌هاي قبلي‌اش هم قابل دفايند. آيا شاعري كه فقط يك شعر "علي كوچيكه" را سروده، قابل حذف شدن است؟ آيا شاعري كه "آيه‌هاي زميني " را سروده قابل حذف شدن است؟ نه. جوابش دقيقا "واضح و مبرهن" است: نه. نه.


حذف اسم فروغ فرخزاد اين سوال را در ذهن مردم به وجود مي‌آورد كه مگر او چه كرده بود. آن وقت ممكن است بعضي‌ها با ذره بين بيافتند توي شعرهاي فروغ. آن‌وقت ممكن است چيزهايي مورد توجه قرار بگيرد كه فروغ خودش هم در بلوغ شاعرانه‌اش دوستشان نداشت. و همه اين‌ها به دليل آن است كه بعضي‌ها به اشتباه سياست و ادبيات را قاطي مي‌كنند. و گاهي بعضي از اين مسايل، كاملا شخصي و سليقه‌گي است. به عنوان مثال، سردبير يكي از روزنامه‌هايي كه در آن كار مي‌كردم، هميشه روي اسم شاملو خط مي‌كشيد چون خودش دوستش نداشت. همين.


و ديگراني كه همه ايراني بودند...

جامعه معاصر ما تنها به همين اسم‌ها ظلم نكرده است. امسال كتاب‌هاي خيلي از نويسنده‌ها فرصت پيدا نكردند تا در نمايشگاه كتاب حاضر شوند. وقتي پاي صحبت موسلان مي‌نشينيم، حرف‌ها منطقي‌اند، اما آيا نمي‌توان گاهي كارها را سهل‌تر گرف؟


مثلا گفته مي‌شود كه كتاب‌هايي كه قبل از سال 1384 منتشر شده‌‌اند، نبايد در نمايشگاه باشند. اما كتابي كه در طي 5 سال هنوز توسط كسي خريده نشده، آيا مي‌تواند يكدفعه خواننده پيدا كند؟ گيرم كه اين كتاب اصلا خوب نباشد، وقتي كه اين كتاب را از نمايشگاه جمع آوري مي‌كنند، تنها اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه توجه بيشتري به آن خواهد كرد. انسان هميشه كنجكاو است و دلش مي‌خواهد بداند در اطرافش چه خبر است. عده‌اي سودجو هم در اين ميان پيدا مي‌شوند و كتاب‌هاي بي‌زبان را فتوكپي مي‌كنند و مي‌گذارند جلوي كتابفروشي‌ها دانشگاه تهران. كتاب‌ها به بدترين شرايط توسط مردم خريده مي‌شود در حالي كه نسخه‌هاي درست و حسابي آن در انبارها خاك مي‌خورد.


امسال كتاب‌هاي عباس معروفي را جمع كردند، كتاب‌هاي هوشنگ گلشيري و غلامحسين ساعدي را. اما اين نكته چه پيامدي دارد؟ آيا مي‌شود اسم گلشيري را از ادبيات معاصر حذف كرد؟ جواب در يك كلمه "نه" است.


اما مي‌توانيم جور ديگري هم به ماجرا نگاه كنيم. اصلا مي‌توانيم اجازه بدهيم كه دايره دوستان ما بزرگتر شود. مثلا چند سال قبل، به نويسنده‌اي كه سياست‌هاي آمريكا در مورد جنگ عراق و افغانستان را نقد كرده بود، جايزه دادند. اين نكته به معني آن نيست كه جورج بوش آدم خيلي خوبي بود. شايد او حتي مي‌خواست كه سر به تن نويسنده كتاب نباشد. اما دندان روي جگر گذاشت و اجازه داد كه نويسنده كتابش را منتشر كند و جايزه هم بگيرد. بعد هم اين طرف و آن‌طرف كلي پز داد كه ببنيد من چه آدم خوبي هستم. بوش كه دستش به خون هزاران عراقي و افغاني آلوده بود، گاهي از اين اداها در مي‌آورد.


بايد دايره دوستانمان را بزرگتر كنيم و از روي سليقه قضاوت نكنيم، آن هم كه تيراژ كتاب در ايران به زور به 2 هزار تا مي‌رسد و كتاب‌هايي بعد از 5 سال هنوز فروخته نشده‌اند. بايد نگاهمان را عوض كنيم.

من دانشمند باراني‌ام، به خارج مي‌روم تا عاقبت به خير شوم

الان گرسنه‌ام. يعني خيلي گرسنه‌ام. اما غذا نمي‌خورم. نه آنكه خدا نكرده مرتاض و اينها شده باشم. نه آنكه بخواهم تارك دنيا شوم. به آينده فكر مي‌كنم. مي‌خواهم پول‌هايم را جمع كنم تا بروم يك سفر خارجي. فكر بد نكنيد. نمي‌خواهم در كشورهاي خارجي كارهاي بد بكنم. مثلا اگر بتوانم بروم تركيه، شايد كسي من را آن‌جا بدزد، ‌بعد بروم كشورشان كمي تپل مپل شوم، كمي كمبود خوابم را جبران كنم و برگردم به آغوش گرم ميهن. اصلا شايد آن‌جا بخواهند گولم بزنند و دست به... دول غربي از اين كارها مي‌كنند ديگر.بعد هم اخبارم را هي منتشر مي‌كنند كه ابرك شلوار پوش، دانشمند باراني كشور، دارد آن‌جا اذيت مي‌شود. وقتي مشكلات زيادي كشيدم به كشور برمي‌گردم و استقبال مي‌كنند ازم. خدا را چه ديدي، شايد دانشمند باراني كشور، صاحب خانه شود. شايد مجبور نباشد از 7 صبح تا 11 شب سگ‌دو بزند ( با عرض معذرت از صادق هدايت و سگ‌ولگرد) .خدا را چه ديدي، شايد نماينده مجلس شدم. آن‌وقت حالي از مردم مي‌گيرم كه بدانند نماينده خوب يعني چه. شايد هم رئيس جمهور بشوم. آن‌وقت حتما در مورد كراوات حرف نمي‌زنم. اصلا بعضي‌ها بدشناسند. هر حرفي بزنند يكي بهشان گير مي‌دهد. بگويند ما با كروات مردم گير مي‌دهيم، يك سري گير مي‌دهند، بگويند گير مي‌دهيم، يك سري ديگر گير مي‌دهند. پس من حرفي نمي‌زنم.خدا را چه ديدي، شايد همين جور كه مورد استقبال قرار مي‌گيريم، تيري به گوشه ناخنم بخورد. آن‌وقت مشهورتر مي‌شوم. فرنگي‌ها مي‌گويند كه "ديدي، دانشمند باراني به زور و ارعاب به كشورش برگردانده شد" و داخلي‌ها بگويند:" اين‌ها نمي‌خواهند ما در كشورمان باران صلح آميز داشته باشيم." شايد با همان ناخن شكسته، جانبازي چيزي بشوم و ماشين وارد كشور كنم.خدا را چه ديدي... شايد عاقبت به خير شديم. پس گرسنگي مي‌كشم به اميد آينده.

ارنست همينگوي هم تو زرد از كار در آمد

ارنست همينگوي با آن‌ها شكار رفتن‌اش، با آن همه ماهيگيري‌اش، با آن همه ماجرا‌جويي‌اش و در نهايت با آن همه ميلي كه مثلا به خانم‌ها داشت، احتمالا هم‌جنس‌باز بوده. عجيب نيست.

پژوهشگران كه دست از سر اين نويسنده برنمي‌دارند،‌ جديدا و از روي نامه‌هاي او كشف كردند كه ارنست‌خان رابطه داشتن با مردها را به زن‌ها ترجيح مي‌داد اما به هر حال چون مي‌دانسته كار بدي مي‌كند، رازش را لو نداده است.

مثلا نامه‌هاي او به اگنس، و البته نامه‌هاي اگنس به او نشان مي‌دهد كه خانم پرستار به اين دليل با آقاي نويسنده ازدواج كرده كه او از انحراف اخلاقي در امان بماند.پژوهشگران كلي سند و مدرك ديگر هم رو كرده‌اند كه ادعايشان را اثبات مي‌كند. اما از آن‌جايي كه اين ماجرا ربطي به مرد ابركي ندارد، چيزي درباره‌شان نخواهيم نوشت.