به
عیادت عزیزی در بیمارستان رفته بودم که او هم آمد. تکیده و سپید موی ،
اما با چشمانی مشتاق برای مهر افشانی بر من و حرفهایی ناگفته در دل. گوش
سپردم به گله هایش، گفت و گفت ...هیچ نمی اندیشیدم مگر، دوست داشتنش را و
اشکهایی که میزبان صورتم بود. به آغوش گرفتمش و دوستت دارم را زمزمه کردم، آنگونه که مادرم را...........
او به این آغوش بسنده می کرد اگر سالها پیش، از خود و او دریغ نکرده بودم....
ey janam cheghadr ghashang bood kheyli khosham umad azizam