بی اعتمادی را در ابتدای روابط قرار دادن چیزی است که باب شده . خصوصا در دنیای مجازی . اینطور حداقل بیشتر در امانی از گزند نارفیقان . وگرنه من هم خاک سرخ نبودم .
به راحتی... چی شده مهرنوش...گفته بودی دلت گرفته...؟ وقتی دلت میگیره بزار همونجوری بمونه...سعی نکن بازش کنی...بزار خودش به موقع باز میشه...شاید خیلی طولانی بشه...اما بزار بشه... ولی اگه فک میکنی از من کاری بر میاد بگو...شاید برات انجام دادم...
زخمهایی که گاهی با یک تلنگر سر باز می زنند و هر از گاهی دلتنگی عجیبی روحت رو خراش میدهد. به قول تو زمان چاره اش و بس. ممنونم عزیزم... همه چیز مرتفع شد...
آنگاه که دیوار اعتمادی نبود به خد تکیه می زنی و به به قدرت زانو و دستهایت پی می بری پ ن : هرمصیبتی می تواند به موهبت و هر موهبتی به مصیبتی بدل شود ( ریچارد باخ )
گرد باد تزلزل کاری با تو میکنه که به راحتی تاب بیاری . اصلا یه کاری میکنه که تاب بیاری و رو همون گرد باد تابم بخوری . حتی واست سرسره هم میاره . گاهی همچین تورو میسرونه تو خودت که همه چی و یادت بره
شایدم اون گردباد هم در مورد تو همین نظر راداره. چند وقتی بود این ورا نیومده بودم. چه خبرررررررره. خوشحالم که می نویسی. حالا چرا شما کم پیدایی؟ جات.تو. چلگوجه خالیه. بای.
سلام آقای سهیل خوبید؟ من هستم... اما کمرنگ...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
هیچ سو اعتمادی نیست...
راستی چرا؟؟
اعتمادی نیست بر کار جهان، بلکه بر گـــردون گـــــردان نیــز هم!
گاه چاره ای جز اعتماد نیست...
تاب می آوری بی آنکه بخواهی ...
تاب می آورم...
اعتماد را در در این سو وآن سو نخواهی یافت![](http://www.blogsky.com/images/smileys/012.gif)
به گرمای دل خویش باید چنگ زد
موافقم...
نمیدونم. شاید من به کسی اعتماد ندارم...
منم دارم کم کم شک می کنم...
هیچ چیز دیگه جای خودش نیست ساختار شکنی خوبه!!! اما تزلزل رو نمی فهمم.
دلم از بعضی روابط گرفته...شایدم از خودم دلگیرم/ !!؟؟
بی اعتمادی را در ابتدای روابط قرار دادن چیزی است که باب شده . خصوصا در دنیای مجازی . اینطور حداقل بیشتر در امانی از گزند نارفیقان .
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
وگرنه من هم خاک سرخ نبودم .
به راحتی...
چی شده مهرنوش...گفته بودی دلت گرفته...؟
وقتی دلت میگیره بزار همونجوری بمونه...سعی نکن بازش کنی...بزار خودش به موقع باز میشه...شاید خیلی طولانی بشه...اما بزار بشه...
ولی اگه فک میکنی از من کاری بر میاد بگو...شاید برات انجام دادم...
زخمهایی که گاهی با یک تلنگر سر باز می زنند و هر از گاهی دلتنگی عجیبی روحت رو خراش میدهد. به قول تو زمان چاره اش و بس.
ممنونم عزیزم...
همه چیز مرتفع شد...
سیلی سرد زمستان است.../
همه چی بوی خون میده.../
بوی سرب.../
بوی خون!!!
دلم می گیرد...
پس بوی حیات کجاست؟
آنگاه که دیوار اعتمادی نبود به خد تکیه می زنی و به به قدرت زانو و دستهایت پی می بری
پ ن : هرمصیبتی می تواند به موهبت و هر موهبتی به مصیبتی بدل شود ( ریچارد باخ )
اوهوم
ریچارد باخ و دوست دارم...
همیشه دیر میرسم مهرنوش...مثل اینکه برای درد تو هم دیر رسیدم...
اما بیخیال...مهم نیست...
مهم اینه که هستی دوست من...
تا اطلاع ثانوی همه چی عدم حیات.../
مجبوریم به این اجبار!
جبر و جبر و جبر...گوییی همه زندگی همینه
گرد باد تزلزل کاری با تو میکنه که به راحتی تاب بیاری . اصلا یه کاری میکنه که تاب بیاری و رو همون گرد باد تابم بخوری . حتی واست سرسره هم میاره . گاهی همچین تورو میسرونه تو خودت که همه چی و یادت بره
متاسفانه همینطوره...
باید تو این گردباد ٫ بچرخی....تا خودش بخوابه....
چاره ای نیست...
شایدم اون گردباد هم در مورد تو همین نظر راداره.
چند وقتی بود این ورا نیومده بودم. چه خبرررررررره.
خوشحالم که می نویسی.
حالا چرا شما کم پیدایی؟
جات.تو. چلگوجه خالیه.
بای.
سلام آقای سهیل خوبید؟
من هستم... اما کمرنگ...