کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

کوچ نشین

نوشته هایی از درون سیاه چادر

به عیادت عزیزی در بیمارستان  رفته بودم که او هم آمد. تکیده و سپید موی ، اما با چشمانی مشتاق برای مهر افشانی بر من و حرفهایی ناگفته در دل. گوش سپردم به گله هایش، گفت و گفت ...هیچ نمی اندیشیدم مگر، دوست داشتنش را و اشکهایی که میزبان صورتم بود. به آغوش گرفتمش و دوستت دارم را زمزمه کردم، آنگونه که مادرم را...........
او به این آغوش بسنده می کرد اگر سالها پیش، از خود و او دریغ نکرده بودم....

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ق.ظ

ey janam cheghadr ghashang bood kheyli khosham umad azizam

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد