امروز در تمامیت زندگی قدم میزنم؛
تو هم بیا...
یعنی نمی بینی چه را؟!! از که می دزدی؟!
... من دوستت بودم و او!! دوست من...
بعد از تو بود که کلام شعر شد و شعر آوازی سر داده٬ در اتاق خسته ام!
گویی ! ستایش ماه را آموخته ام.
چگونه تاب آورم این گردباد بی رحم تزلزل را٬ !!!
هیچ سویم اعتمادی نیست...