-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 17:11
...صدای تلفن می آمد ٬گاه و بیگاه٬ شب و نیمه شب٬ صدایی پر ازتمنا که سنی بر او گذشته بود. مریم تویی؟ علی پسرم تویی؟ میگفتم نه مادر اشتباه گرفتیُ٬ شماره تو بگو که بهشون زنگ بزنم ٬ تا باهات تماس بگیرند.هنوز قطع نکرده بودم که از تنهایی هاش٬ بیماریهاش و دل تنگی هاش می گفت و می گریست. گویی فقط می خواست گوشی برای گلایه هاش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 11:36
...عشق، کوچه هایت که همه پاییزیست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1389 17:29
آن زمان که من کودک بودم سیبها هنوز سرخ بودند و بوی باغ می دادند کوچه مان خاکی بود و جوی ابی در آن روان هر بعدازظهر,آنگاه که سایه دل عصر را پر می کرد سماور و گلیمی به در خانه ای به نوبت پهن می شد تا زنان چای بنوشند و بچه ها هفت سنگ و گرگم به هوا بازی کنند. پسرکی از ما بزرگتر به هنگام شب همه ما را به نور چراغ خیابان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1389 16:38
هراسناک و رنگ پریده است، قلبی که سرخی اش شفق را خجالت می داد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1389 13:29
روز از چین پرده سرک می کشد. من اما دل به تاریکی داده ام.......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1389 11:50
کاش! گلبرگ سرخی این فاصله عظیم را پا درمیانی می کرد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 14:57
ب ه عیادت عزیزی در بیمارستان رفته بودم که او هم آمد. تکیده و سپید موی ، اما با چشمانی مشتاق برای مهر افشانی بر من و حرفهایی ناگفته در دل. گوش سپردم به گله هایش، گفت و گفت ...هیچ نمی اندیشیدم مگر، دوست داشتنش را و اشکهایی که میزبان صورتم بود. به آغوش گرفتمش و دوستت دارم را زمزمه کردم، آنگونه که مادرم را........... او...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 00:33
...چگونه تاب آورم این لایه بی رحم تزلزل را، هیچ سویم اعتمادی نیست.