-
mp3 پلیر
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 19:37
یک هفته ای می شود که در گیر یک مهمان ناخوانده با ناله های ترحم برانگیز و البته اغوا کننده جهت جلب توجه هستیم. پسرک دو ساله خانواده این نازنین را که با میو میو های متوالی سر همه را خورده، به حیاط خانه دعوت کرده و مادر پسرک نیز با تکه های گوشت از آقا یا خانم میو میو با عزت و احترام پذیرایی بعمل می آورند. این تقدیم ها...
-
گفتم...
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 18:56
گفتم مرا بخوان ! گفت: صفحاتت بلند است. ...کو تاه شدم.. اکنون فقط چند حرفم ... می گوید: خیلی کوتاهی! ارزش خواندن نداری!!!
-
اشک...
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 18:25
اشک صمیمی ترین بوسه ایست که گونه های تنهاییم٬ آنرا می چیند
-
هر بار...
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 20:37
هر بار فراموش شدم زندگی یک واحد اجباری برام گذاشت تا پاس کنم.
-
چقدر تو؟؟؟!!!
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 17:33
این خاطرات توست که ساز تنهایی ام را کوک میکند.
-
باز هم تو
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 23:27
تو دروغ کهنه ای هستی که هر بار تازه تر می گویمت...
-
تو...
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 13:08
تکرار تو شروع یک تکرار بی تکرار است ...
-
بلاتکلیف
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 00:32
همیشه با رفتن شروع می شوی یکبار هم با ماندن تمام کن...
-
چه بی استعداد !!!
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 00:48
...خیلی دورها٬ عشق رو با الف٬ شین و غین نوشتم که سخت کتک خوردم خوب٬ حقم بود حالا که با عین و شین و قاف می نویسم میگن بد خطی...
-
پناهندگی
شنبه 22 آبانماه سال 1389 18:37
سالها به هر آنچه که فرار از خود باشد پناه بردم. خسته شدم و تقاضای مهاجرت دادم. یعنی کارم درست میشه یا باید وکیل بگیرم؟
-
قلم
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 00:44
اگر همیشه دست به قلم باشی شاید از قلم نیافتی.
-
بخشش
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 00:51
بخشش!!! چقدر گفتنش آسان و انجامش دشوار است، آن هنگام که خشم و کینه و خودخواهی حریفانت باشند. تا چه اندازه باید توانمند باشی که وقتی آنان با زیرکانه ترین ترفند ها می خواهند که پیروز میدان باشند . چه سخت است ندید گرفتن منیت ها و حق دارم حق دارم ها و راضی شدن به آنچه که برای تو صلح و آشتی به ارمغان می آورد. اما بخشش! این...
-
حرف ربط
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 14:09
کلاس دوم ابتدایی. لغات سخت این درس را پنج بار بنویسید.!! یا، پس، اگر، نه، چون، چه، تا، اما، که ... من از اینها ده بار نوشتم که کشیده ای سوزناک نوش جانم شد. گفتم چرا؟ بخدا اینها خیلی مهم اند، اگه تو جمله یادمون بره چی خانم؟ گفت: لغت سخت یعنی تشدید داشته باشه، سخت نوشته بشه اما راحت گفته بشه آنقدر طولانی باشه که در...
-
تکرار قصه زن زیادی
شنبه 15 آبانماه سال 1389 14:39
۳۷ سالی داشت. سیه چرده٬ نازیبا و چادری برسر که با مادرش زندگی میکرد. خواهرانش همه شوهر رفته بودند و این٬ چین ابروهایش را هر روز بیشتر می کرد تا روزی که همراه پیرمردی به خانه بخت رفت. بچه دار نمیشدند٬ کودکی را آوردند و برای بزرگ کردنش به تلاش شدند. کوتاه سالی گذشت که زن باردار شد اما دیگر وقت رفتن پیرمرد بود و رفت. او...
-
هیچ نمیخواهم...
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 22:52
...هیچ نمی خواهم مگر بودنت را، اگرچه هزاران راه شیری مرا از تو فاصله باشد
-
من و کارگر
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:39
خوشا بحالت که غم نان ترا به بزرگراه های تهران کشانده و آنرا پیاده طی می کنی و بدا به حال من که با غبطه نداشتن ماشین شاسی بلند تو ترافیک مانده...
-
چایی
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:28
...می دونی چی زندگی رو کمی سخت می کنه ؟ اینکه یک روز تو دوست تنهایی آدمهای تنها بودی و حالا تنهایی تو براشون خنده داره ؟؟؟!!!! اینکه یکی روزی دل به گلایه هاشون می دادی و اشک هاشون رو پاک می کردی و یک چای گرم براشون می ریختی و حالا اگه بگی دلت می خواد باهاشون بازم چایی بخوری می گن من تو رژیمم فقط آب می خورم! تازه اینم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 15:11
آنقدر دلم گرفته بود که آنژیو جواب نداد عمل باز توصیه شد...
-
من
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 22:22
نه آن اردک زشت٬ نه ماه پیشونی تو قصه ها٬ زنی تن سوخته از دوران٬ مرا هم روایت کنید.
-
رهایی
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 23:41
ترا به دیگرانت سپردم. من به ضیافت کوچ نشینان دعوت شدم!
-
سکوت
شنبه 24 مهرماه سال 1389 21:12
خبرهای رادیو که یکسر آتش و فغان بود، چشمانش را درگیر یک دل تنگی کرد . قامت بلند و گرمای کلامش که بوی جنوب می داد،دچار غم شد. ساعتی گذشت تا توانست سنگینی این بهت را بر شانه هایش جا کند و از خانه خارج شود. رفت و خیلی بعدتر، برگشت اما با سکوتی که تا دم مرگ با خویش داشت. هنوز نمی دانم چه بر سر پدر بزرگم آمده بود. پدرم...
-
امید
شنبه 24 مهرماه سال 1389 16:22
پیراهنی از سکوت سرد تو به تن می کنم و به میهمانی صبر می روم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مهرماه سال 1389 22:05
از ساده دل سپردن٬ خنده ام می گیرد آنقدر که به سوگ اشکهایم می نشینم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 00:46
کاش٬ بسان برگی خشک اما بر اشتیاق دستی فرو می افتادم!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 22:27
دوستت دارم را فریاد می زنم ٬ تو به نجوا هم نمی شنوی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مهرماه سال 1389 18:19
گاهی وقتها، بعضی آدما زندگیتو خاکستر می کنند بعد که خودتو با خاک انداز جمع می کنی می گن یواش خاکیمون نکن؟؟؟!!!
-
نارسیسم زدگی
جمعه 16 مهرماه سال 1389 12:52
...اکثر اوقات خودمو زیادی جدی گرفتم و فکر می کردم خیلی برای دیگران اهمیت دارم فکر نمی کردم یک روز ممکنه آنقدر شکننده بشم که ببینم از اول هم بود و یا نبودم اصلا مهم نبوده و نیست و فقط توهم خودشیفتگی کاذبم بوده که هرگز اجازه نداده واقعیت تلخ زندگیمو ببینم .......حالا توی این شکستن ها حتی به چینی بند زن هم احتیاجی...
-
اونی که بودم
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 22:16
همیشه یک حسرت یا یک آه با من بود آنگاه که می خواستم جای دیگری باشم یا کاش این میشد و کاش آن.همیشه از آنچه بودم ناراضی و ناخشنود. همیشه چرا من؟ چرا من؟، دوست لحظه هایم بود. دیگر از تراژدی زندگی م خسته بودم آنچه را که معمولا همه آدمها داشتند از من دریغ شده بود ؟؟!! چقدر بود و چقدرنبود شده بودم!!! شبی آرامش را آرزو کردم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 مهرماه سال 1389 14:19
...خواستم بودن را با تو تجربه کنم اما نوید زمزمه تو٬ نبود من بود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 18:28
... فکر می کردم چهل سالگی یعنی نقطه عطفی٬ در زندگی هر زن. فکر می کردم دیگر عاشق نخواهم شد و توانایی هر تلاطمی را در روزمرگی هام خواهم داشت. فکر می کردم دیگر از روی دل بستگی با آدمها معاشرت میکنم نه از سر وابستگی. فکر می کردم در پاییز دیگر دلم نمی گیرد و فغان کودکان دیگر آزارم نخواهد داد. فکر می کردم سخت تر گریه و...