عجیب ازدواج موفقی ایست،
خودم و خاطراتت را می گویم!!!
و حاصلش،
افسردگی دست های من است که خراش می دهند کاغذ های سپید را
...در یک نقطه ای ، همه چیز را از دست می دهی!!!حتی خاطراتت را . می مانی هزاران هزار خودت.
به جبر تنت را عادت می دهی به یک زخم و یله می شوی روی تنهایی سمج و چسبنده ای که گمان ندارم قصدی هم ، برای رفتن داشته باشد.جوابش کردم...
نه پول پیش داده بود نه کرایه ،
مفت و مجانی نشسته بود تو قلبم و همه جا رو خط خطی می کرد...